Friday, August 28, 2015

سنگ گور



اي رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم .

بر من منگر ، زانكه بجز تلخي اندوه

در خاطر از آن چشم سياه تو ندارم .



اي رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب 

با خاطره ها آمده اي باز به سويم ؟

گر آمده اي از پي آن دلبر دلخواه ،

من او نيم ، او مرده و من ساية اويم !



من او نيم ، آخر دل من سرد و سياه است

او در دل سودازده ، از عشق ، شرر داشت

او در همه جا ، با همه كس ، در همه احوال

سوداي تو را اي بت بي مهر ! به سر داشت .



من او نيم ، اين ديدة من گنگ و خموش است

در ديدة او آن همه گفتار ، نهان بود

وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ

مرموزتر از تيرگي شامگهان بود .



من او نيم ، آري ، لب من – اين لب بيرنگ –

ديري ست كه با خنده يي از عشق تو نشكفت

اما به لب او همه دم خندة جان بخش

مهتاب صفت بر گل شبنم زده مي خفت .



بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم .

آن كس – كه تو مي خواهيش از من – به خدا مرد !

او در تن من بود و ندانم كه به ناگاه

چون ديد و چها كرد و كجا رفت و چرا مرد !



من گور و يم ، گور و يم ، بر تن گرمش

افسردگي و سردي كافور نهادم .

او مرده و در سينة من ، اين دل بي مهر

سنگي ست كه من بر سر آن گور نهادم .



Displaying Angel_Fantasy_Girl_8760.jpg


No comments:

Post a Comment